کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
مقابل گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰)، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
مقابلِ گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مِثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰)، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
درختی پرشاخ و برگ، مخروطی با برگ های باریک و دراز، همیشه سبز، چوب سرخ رنگ و بلندی پانزده متر که پوست، برگ و دانۀ آن سمی است و چوبش در صنعت به کار می رود
درختی پرشاخ و برگ، مخروطی با برگ های باریک و دراز، همیشه سبز، چوب سرخ رنگ و بلندی پانزده متر که پوست، برگ و دانۀ آن سمی است و چوبش در صنعت به کار می رود
فارغ بال. (برهان) (آنندراج). آسوده. راحت: شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت. فردوسی. آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبکبار زادم گران چون شوم چنان کآمدم به که بیرون شوم. نظامی. جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا عفی اللّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است. سعدی. مرد درویش که بار ستم فاقه کشد بدر مرگ همانا که سبکبار آید. سعدی (گلستان). ، مقابل گران بار: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. حافظ. ، مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی: در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست آن به کزین گریوه سبکبار بگذری. حافظ. از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است. حافظ. ، نادان، در مقابل دانا: دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی (گلستان). ، سبک وزن. (ناظم الاطباء). مقابل سنگین وزن: خود (غازی) باستاد تا جملۀ غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232)، آماده جهت رفتن و برخاستن. (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. (برهان)، آزاد از شغل و کار. (ناظم الاطباء)
فارغ بال. (برهان) (آنندراج). آسوده. راحت: شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت. فردوسی. آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبکبار زادم گران چون شوم چنان کآمدم به که بیرون شوم. نظامی. جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا عفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است. سعدی. مرد درویش که بار ستم فاقه کشد بدر مرگ همانا که سبکبار آید. سعدی (گلستان). ، مقابل گران بار: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. حافظ. ، مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی: در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست آن به کزین گریوه سبکبار بگذری. حافظ. از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است. حافظ. ، نادان، در مقابل دانا: دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی (گلستان). ، سبک وزن. (ناظم الاطباء). مقابل سنگین وزن: خود (غازی) باستاد تا جملۀ غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232)، آماده جهت رفتن و برخاستن. (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. (برهان)، آزاد از شغل و کار. (ناظم الاطباء)
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد